يـاداشتــــهای يــــــک اصفهـــــانی در غربــــــت

Saturday, July 09, 2005

خاطره من از ۱۸ تیر


شب بود تو سالن تلویزیون نشسته بودیم منتظر اخبار بودیم، یه نفر از دانشجوها اومد تو سالن گفت که کوی شلوغ بوده، انصار و نیروی انتظامی ریختن تو خوابگاه و بچه ها رو زدن، یکی دو تا از اون ...ـها گفتن شایعه است، می خوان دانشگاهها رو دم امتحانات ملتهب کنن، چند تا جوابشونو دادن، گفتیم بزارین ببینیم اخبار چی می گه، از اول اخبار تا آخر همه با دلهره نشسته بودن ، تلویزیون لاریجانی با خبری راجع به دوستی یک گربه با توله های یک سگ در نمی دونم کجا گزارش جالبی پخش کرد و بعد گوینده اخبار با لبخندی از همه خداحافظی کرد. از عصبانیت همه بچه ها اعصابشون خورد شده بود. بعضیها پاشدن برن اونجا مستقیماً ببینن جریان چیه، ما هم بریم نریم که یکی دیگه رسید و گفت نمی شه رفت از چهار امیرآباد به بالا بسته ست، کسی رو نمی زارن رد شه.

فردا صبح رفتیم دانشگاه مثل کندوی زنبور عسل که مورد حمله قرار گرفته هیچ کس آروم و قرار نداشت. همه اعصابها خورد، کوی هم که نمی شد رفت. طرفهای بعد از ظهر بود داشتم پیاده می اومدم خوابگاه جمعیت زیادی از بچه ها راه افتادن از چهار راه امیرآباد اومدن به سمت وزارت کشور در بین راه یه عده ...قاطی بچه ها می شدن و تحریک می کردن، جمعیت به در وزارت کشور که رسید می خواستن برن تو که نذاشتن، اونها هم زدن و در رو شکستن. تو حیاط تاجزاده رسید و سعی کرد همه رو آروم کنه، یه صندلی براش گذاشتن رفت بالا شروع کرد ولی هیچکس گوش نمی داد، خلاصه یکمی حرف زد، فایده نداشت. جمعیت راه افتاد بره به طرف محل هدایت ماجرا!!!، من هم تو پیادرو یواش یواش اومدم با شون، سر فاطمی یه عده زدن چند تا کیوسک تبلیغاتی کتاب رو شکستن، تو ولی عصر شیشه های چند تا بانک هم شکسته شد. همینطور که جمعیت می اومد پایین مردم هم هاج و واج می پرسیدن چی شه. نزدیک های میدون، انصار و بسیجی ها وسط خیابون رو گرفته بودن جمعیت وقتی اونها رو دیدن یه مرتبه برخشمشون افزوده شد و به طرفشون حمله کردن، اونها هم پا به فرار ، چند قدمی که برگشتن یه چند تاییشون با شلیک گاز اشک آور به طرف جمعیت، همه را غافلگیر کردن ، جمعیت یه مرتبه عقب کشید و به طرف بالا برگشت.
من و یکی دیگه از بچه ها پریدیم تو خابگاه ، نگهبان که خودش از همه بیشتر ترسیده بود داشت در رو می بست ما پریدیم تو، رفتیم بالا تو اتاق طبقه آخر، از بالا نگاه می کردیم یکمی جمعیت حمله می کرد و با سنگ بسیجی ها رو می زدن یکمی بسیجی ها با گازبه طرف مردم شلیک می کردن، یکی از بچه ها از بالا داد زد بی انصاف نزن مردمو، یکی شون از همون پایین سر کلاش رو برگردوند و و شلیک کرد، شانس آورد بدبخت، تیر خورد به در و «سه جاف» در رو شکافت و تو سقف فرو رفت، همه از این اتفاق شوکه شدیم، فکر نمی کردیم اینقدر ... و ... باشن. فکر کنم اگه الان همه بریم تو اتاق خوابگاه هنوز اون تیر تو سقف باشه.

جمعیت یواش یواش متفرق شدن، بعد شنیدم مثل اینکه صبح هم طرفهای انقلاب شلوغ شده بود و جمعیت قصد داشتن برن به خیابون حافظ که بسیج هر طوری بوده نذاشته.

خلاصه تهرون و خوابگاهها چند روزی تو همین حالا و هوا بود ، بچه ها تو خوابگاه خواجه نصیر هم با انصار درگیر شده بودن می گفتن پشت نرده چماغ می کشیدن و می گفتن «سوسولا کوشن، تو سوراخ موشن»، ما شبها دوازده به بعد می دیدیم یه صد تایی موتوری با چوب و باتوم ولی عصر رو میرن بالا. خلاصه کردن با دانشجو ها کاری که تاریخ یادش نمی ره
بعد یکی از بچه ها رو دیدم که تو کوی به طرز معجزه آسایی از دستشون در امان مونده بود چه چیزهایی تعریف می کرد، اتاقش رو رفتیم دیدیم و اون چند تا ساختمون رو ، مثل اینگه قوم مغول و تاتار حمله کرده بودن، در و دیوار، میز و صندلی همه داغون شده بود.

و عوج ماجرا دیدن فاشیست هایی بود که رهبر فرزانه به عنوان دانشجویان آسیب دیده به حضور پذیرفته بود، چند تایشون که دانشجوی دانشگاه بودن رو شناختیم، واقعاً گستاخی و بی شرمی تا چه حد، حتماً اونها هم که بعداً به دادگاه احضار شدن همون ها بودن که کتک زده بودن! بب

مرحبا به همه دست اندر کارآن که روی همه جنایتکاران رو سفید کردن

0 Comments:

Post a Comment

<< Home